ذوالفقار را بنداز علی و اِلّا ....... .
.
.
خانه محاصره می شود و آتش دشمن شدید...
منطقه را قُرُق کرده اند و با نعره هایشان دعوت به تسلیم می کنند
برای بیرون کشیدنشان دست به هر کاری زده اند
دوره جنگ روانی را پیش یهودیان دیده اند..!!
روی پشت بام مسجد غلغله ای برپاست...
دیده بان ها گِرا می دهند؛ همه تا دندان مسلح
هجوم می برند سمت محور رسول_الله
بچه ها پُشت علی سنگر گرفته اند...
زینب، ام کلثوم؛
حسن و حسین عقب تر می روند تا با مهمات برگردند، با ذوالفقار؛
و زهرا با محسن به خط می زند
با رمز یامهدی...
و شلیک مکرر تازیانه ها به گوش می رسد
انتقال زخمی ها با فضه است...
ولی در این همه دود و آتش چگونه؟
برای عبور از معبر فاطمه، در را پل شناور می کنند
با اینکه خودش را انداخته زمین تا کسی رد نشود
نه فقط خودش را، که محسن را هم
و دشمن بی اعتنا می گذرد از دریای خون
تا وسط خانه نفوذ می کند
علی برای اولین بار طعم تلخ اسارت را می چشد..!
آخرین مکالمه روی خط خودی به گوش می رسد
" ذوالفقار را بنداز علی و اِلّا ....... .
صدای افتادن ذوالفقار را می شنوم
و ارتباط قطع می شود
.
.
نویسنده هیئت عاشقان ولایت در سه شنبه 93/10/9 |
نظر